جدول جو
جدول جو

معنی چشم بسته - جستجوی لغت در جدول جو

چشم بسته
بی خبر، ناآگاه، ناآگاهانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشم بسته
عيون مغلقةٍ
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به عربی
چشم بسته
Blindfolded
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چشم بسته
les yeux bandés
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چشم بسته
עם רטייה
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به عبری
چشم بسته
mit verbundenen Augen
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به آلمانی
چشم بسته
з зав'язаними очима
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چشم بسته
z zasłoniętymi oczami
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به لهستانی
چشم بسته
捂眼的
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به چینی
چشم بسته
com os olhos vendados
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چشم بسته
con gli occhi bendati
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چشم بسته
con los ojos vendados
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چشم بسته
met geblinddoekt
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به هلندی
چشم بسته
目隠しされた
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چشم بسته
ผูกตา
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به تایلندی
چشم بسته
ditutup matanya
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چشم بسته
आंखों पर पट्टी बंधी
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به هندی
چشم بسته
آنکھوں پر پٹی بندھی
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به اردو
چشم بسته
চোখ বাঁধা
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به بنگالی
چشم بسته
kifungwa macho
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چشم بسته
с завязанными глазами
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به روسی
چشم بسته
눈을 가린
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به کره ای
چشم بسته
gözleri bağlı
تصویری از چشم بسته
تصویر چشم بسته
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم بستن
تصویر چشم بستن
مردن
نگاه نکردن به کسی یا چیزی، ترک نظاره کردن
صرف نظر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم گشته
تصویر چشم گشته
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، برای مثال هجا کرده ست پنهان شاعران را / قریع آن کور ملعون چشم گشته (عسجدی - لغت نامه - چشم گشته)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ هََ بَ تَ / تِ)
بهتان و افترا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ / لِ نِ شُ دَ)
چشم بر هم نهادن. چشم فروبستن. مقابل چشم بازکردن و چشم گشودن. رجوع به چشم بر هم نهادن و چشم فروبستن شود.
- چشم از جهان بستن، کنایه از مردن. چشم از جهان فروبستن. دم درکشیدن. برحمت ایزدی پیوستن:
چو سالار جهان چشم از جهان بست
بسالاری ترا باید میان بست.
نظامی.
رجوع به چشم از جهان فروبستن شود، افسون کردن. (ناظم الاطباء). چشم بندی کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم براه
تصویر چشم براه
نگران و منتظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شکسته
تصویر چشم شکسته
چشم سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم گشته
تصویر چشم گشته
احول کج نظر لوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم بسته
تصویر بهم بسته
بهتان و افترا
فرهنگ لغت هوشیار
چشم برهم نهادن فرو بستن چشم مقابل چشم باز کردن، افسون کردن چشم بندی کردن، یا چشم از جهان. مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم گشته
تصویر چشم گشته
((~. گَ تِ))
احول، کج نظر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم براه
تصویر چشم براه
منتظر
فرهنگ واژه فارسی سره
از شگردها و چشمه های بازیریسمون بازی که بازی گر با چشمان
فرهنگ گویش مازندرانی